آخرین مطالب
امکانات وب
گذار اول خاکم کنند
همه که رفتند
باهم می رویم کناردوردست ترین
رودخانه ای که به مهتاب می رسد
باماهی هامی دویم
باپرنده هاشنامی کنیم
بالاک پشت هاپروازمیکنیم
باقاصدک هانمازمیخوانیم
وکمی قبل برای تو مینویسم...ادامه مطلب
ما را در سایت برای تو مینویسم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : alagheyemehraban بازدید : 36
من هنوز
وقتی توو چشماش نگاه میکنم
فکر میکنم
عاشق ترین مرد دنیام
---------------------------------------------------------------------------------------
محمدم دوست داشتنت بارانی ست که بندنمی آید...عشقت بهاری که خزان ندارد
برای تو مینویسم...
مرا برای روز مبادا کناربگذار!
مثل مسافرخانه ای متروکه ام
یک روزخسته ازراه می رسی
وجزآغوش من
برایت پناهی نیست...
ما را در سایت برای تو مینویسم دنبال می کنید
برچسب : مبادا, نویسنده : alagheyemehraban بازدید : 17
من در گذر زمانبه خودم فکر می کنمبه لحظه های باتوبودنکه جمع می زنم تامیانگین عمرم را بدانمبه رفتن هابه خداحافظی های تلخبه بوسیدن ودلتنگ شدن برای توبه صدای انگشتانتبه این که چندتای دیگربخوابم می آییبگذار باخیالی آسوده بخوانمتببوسمت
من سالهاست می خواهمت به تازگی روز نخستجای تو هیچگاه خالی نبوده استهمه ی خوبی ها در حنجره ات دف می زننددست کم جرعه ای بخوانتاصدایت آرامم کنددوستت دارمدوستت دارم و پایان سطر نقطه نمی گذارم برای تو مینویسم...
به این نق زدن هایم حواست هست؟
وقتی تو کمی از من دور می شوی آهم بلند می شود و بهانه گیر می شوم
دست خودم نیست من بهانه هایم فقط گیر توست
حالا چه اخم کنی چه لبخند بزنی من هر بهانه ای را وقف تو می کنم
اصلا تو خودت بهانه ای ....زندگی من...بهانه ای...
می دانی چقدر با خودم خلوت کرده ام تا راضی شدم
دوباره مستقیم چشم های تو را خیره شوم؟
اصلا می دانی چقدر با خودم کلنجار رفته ام تا نفسی را که
سرشار از عطر تو بود و در سینه حبس کرده بودم رها کنم؟
تو می خندی من خمار می شوم....قهر می کنی من خمار می شوم.
راه می روی من خمار می شوم
دنیا در چشم های من همیشه مثل سراب می لرزد بس که خمار تماشا می کنم
بگذار لب ب برای تو مینویسم...
458
روزه شدیم
علاقه ی هر روز و همیشه ام
می گویند
عشق خدا
به همه یکسان ست
ولی من می گویم
مرا بیشتر از همه
دوست دارد
وگر نه
به همه یکی مثل تو می داد
راست می گویند که از کنار تو به آسمان ها می شود رسید ،
راست می گویند که با نفس های تو به ستاره ها و ماه می توان رسید...
راست می گویند که اگر تو بخواهی می شود روی ابر ها خوابید ،
یا اینکه مقابل خورشید نشست و چشم در چشم های صاعقه ها حرف زد...
من نه اینکه با تمام وجودم به یقین رسیده باشم ..نه...اما نسیمی...
یک لحظه هوای دل انگیزی به این احساس رسانده مرا ، که تو همان نفس های منی ،
دست ها و زبان و قلب و چشم های منی....
من نه اینکه به یقین رسیده باشم ..نه...
با همین احساس ناچیز دارم این حرف های نصفه و نیمه را می زنم...
من نه فلسفه می دانم..نه منطق...نه استاد اخلاقم ...نه کسی که ادعای خوب بودنش می ش برای تو مینویسم...ادامه مطلب
ما را در سایت برای تو مینویسم دنبال می کنید
برچسب : لطیف, نویسنده : alagheyemehraban بازدید : 37
ﭼﻪ ﮐﯿﻔﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺎﻡ ﮐﻮﭼﮑﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﻧﻘﺶ ﺑﺒﻨﺪﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺟﺎﻧﻢ؟ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪﺗﻮ ﺣﺘﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺎﻣﺖ ﻣﯿﺸﻮﯼﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﺯ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺑﻔﻬﻤﯽﺍﺳﻤﺖ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ، ﺣﺘﯽ ﻭﺟﻮﺩﺕﻣﺎﻟﮑﯿﺘﺶ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩﺑﯿﻦ ﺗﻮ ﻭ ﺍﻭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ !ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺪﺍﻡﻧﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪﻭ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﯽ،ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺣﻮﺍﺱ ﭘﺮﺗﯽﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪﻭ ﺗﻮ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻢﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺟﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ !
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦﺟﺎﻧﻢ، ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻋﺸﻘﻢ، ﻧﻔﺴﻢ ﻧﯿﺴﺖ !ﮔﺎﻫﯽ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﯾﮏ ﺣﺲﺩﺭ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺎﻡﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ " ﻣﯿﻢ" ﻣﺎﻟﮑﯿﺖﺧﻼﺻﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ... ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ برای تو مینویسم...سلام علاقه جااان
حال امشبت چطور است؟دور از من و با من چگونه است؟
عزیزترینم می شود نزدیک تر بیایی تا کمی آرام گیرد این دل سر به هوای عاشق
حالا من به درک که تو را ندارم،با این دل چه کنم که هر روز بهانه ات را میگیرد؟
عزیز جانم با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم
عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم
با تو عهد نبستم که روزی عهد بشکنم
همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم
همنفست نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم
و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم
به انتظار نشسته ام تا به هم برسیم
یک زندگی عاشقانه بر پا کنیم
خوشبختی تو،شادی من است و شادی تو آرزوی من
پایان این انتظار لحظه ایست ک برای تو مینویسم...ادامه مطلب